دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

به مناسبت یک سالگی

تابستان به انتهای بودن خویش رسید .پاییز آمد. همراه با شور و شعف همیشگیش. همراه با بوی خاک باران خورده. همراه با های و هوی مدرسه . همراه با روز عاطفه ها!   یک سال پیش خداوند تکه ای از بهشت را به ما ارزانی داشت تا بوی خوشش همیشه همراهمان باشد و برکتش نصیبمان گردد. دوشنبه 10/07/91 دخترک ما رسما یک ساله شد.  به همین مناسبت جشن کوچک و مختصری (سه نفره) برگزار کردیم تا به همین بهانه کمی از بند تفکر درباره ی چند وقت گذشته رها شویم. شیرین عسلم سال پیش به دنیا آمدی  اما نمیدانستی بودن یعنی چه...امسال بودن را میفهمی ... خواستن را میدانی ...داشتن را چشیده ای ... میدانی حق چه کارهایی را داری.... حس مالکیت بر عروسک هایت دیدنی است.....
11 مهر 1391

معجزه تکرار نشدن تکرار

تو هستی و من، هر لحظه با همیم... جز وقت هایی که من سر کارم.... اما فقط همان لحظه هزار تفاوت کوچک و گاهی بزرگ در تمام با هم بودنمان است.... خنده ات... دست زدنت.... و چه ذوقی می کنی از این کارت و به دنبالش نانای کردنت و باز خودت را تشویق می کنی.... این روزها مملو از توست، گاهی کار من می شود شمردن قدم های کوچکت و با هر قدم برایت کف و سوت هوا کردن.... این روزها پر از انرژی هستی.... صبر بسیار می خواهد تمام و کمال در کنارت بودن و کم نیاوردن........ با خود می گویم کاش خدا این موجودات دوست داشتنی را محکم می آفرید تا له نشوند هنگامی که محکم در آغوش می فشاریمشان این شب ها خیلی بی قراری می کنی که می گویند رنج از پیله در آمدن است که تا سر ا...
8 شهريور 1391

اولین قدم ها

  عسل وسط اتاقه.... یه چند بار نیم خیز می شه هر بار محکم می خوره زمین.... دو دلم برم بگیرمش یا نه باز دوباره می خواد بلند شه اینبار می خواد مکعب هاش هم برداره..... توی دلم می گم بچه اول خودت یاد بگیر بلند بشی بعد یه چیزی را بگیر دستت.... اگه ایندفعه بیفته میرم بغلش می کنم .... اما واااااااااااااایییییییی خدای من ایستاد موفق شد ..... توی پوست خودم نیستم..... می خوام براش دست بزنم اما می ترسم حواسش پرت بشه و بیفته.... یواش بهش نزدیک میشم که اگه نتونست تعادلشو حفظ کنه بگیرمش.... اما یهو می بینم داره قدم بر می داره.... باورم نمیشه اولین قدم هاش را برداشت.... دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و محکم براش دست زدم ...... و اونم دوبار...
4 شهريور 1391

به مناسبت فوت عموی عزیزم

دل من گریه بیشتر می خواد دل من پس چرا تو زنده ای ، پس چرا نفس می آد روحت شاد عموی عزیزم   گل دخترم سلام فرشته کوچولوی مادر هیچ وقت نمی خواستم خاطرات ناراحت کنندم را اینجا ثبت کنم اما از دست دادن عموم یه چیز دیگست ، می خوام وقتی بزرگ شدی بدونی چه عزیزی را از دست دادیم و سعی کنی یادش همیشه برات زنده باشه فدات بشم گلم ...
15 مرداد 1391

سفر به مشهد

يک تکه از بهشت در آغوش مشهد است حتی اگر به آخر خط هم رسيده ای آنجا برای عشق شروعی مجدد است   كي گفته كه وقتي مادر شدی ديگه قدرت ريسك كردن نداری؟ كی گفته نميتونی دلتو بزنی به دريا و بگی توكل بر خدا بری تو دل ماجرا؟ هر كی گفته خبر نداره كه من با وجود گرمای تابستون تصميم گرفتم برم سفر اونم همراه عسل و البته مقصد شهری با اب و هوايی به مراتب خنك تر از شهر خودمون با اين گرماي بالای 55 درجه ايش! سلاممممممممممم زوار کوچولوی مامان بلهههههههه عسل شیرینم آخرش من و بابایی شما را بردیم پابوس امام رضا همون آقایی که روز تولد حضرت مهدی (عج) نیمه شعبان به ما عیدی حضور توی حرمش را داد   بذار جریان سفر را بهت بگم اوایل بهار تصمی...
1 مرداد 1391

نه ماهگیت مبارک

(از اونجائیکه قراره بریم سفر، پیشاپیش نه ماهگیت مبارک) عسلم سلام دختر کوچولوی من به زودی 9 ماهه می شی... درسته که این یعنی 9 ماه از زندگی من گذشته و پیرتر شدم ! اما عزیز دلم من پیر شدن در کنار تو را با هیچ لذتی در دنیا عوض نمیکنم.  در این 9 ماه خیلی پخته تر شدم و الان میتونم کمی از حالاتت را درک کنم دیگه میدونم وقتی میای به پای من اویزون میشی بازی میخوای یا به قول خاله "یه ادم صد در صد!!!" وقتی خسته ام متوجه تغییر حالتم میشی و زل میزنی توی چشمام که یعنی "من مامان پرانژی خودمو میخوام" وقتی دوست داری بغلت کنم پاهامو میگیری که بلند شی و دستهای کوچولوتو میاری میگذاری روی دستهام که بیای بغلم. وقتی از محیطی که توش هستی خسته بشی می...
4 تير 1391

موفقيت عسل

هوراااااااااااااااااااااااااااا      بالاخره عسلم تونست چهار دست و پا راه بره، هر چند دیر این اتفاق افتاد ولی من با کلی ذوق به همه دوستان فک و فامیل، دوست و  آشنا اس ام اس زدم ....  عین ندید بدیدها!!!!!!!      این موفقیت بزرگ را به جامعه بشری تبریک می گم، یعنی بچه ندیدگی از سر و روم می باره....   ...
3 تير 1391