دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

معجزه های مامان و بابا

تولدانه

دخترم چهار ساله شد ... در میان شور و غوغای مهر ماه ... در میان هیاهوی شروع مدرسه ... همانگونه که خودش با هیاهو و عطر خوش در زندگی من جوانه زد ...     *** جشن تولد نداشتیم. به کیکی بسنده کردیم. با پسرخاله ها سری به سرزمین کوچولوها زدیم. امااااااااااا خیلی بهش خوش گذشت و همین دلم را خوش میکند. ...
10 مهر 1394

زمزمه

نشسته ام پشت مانیتورم و فکر میکنم که حتما روزی میاید که دخترک برای داشتن ِ نعمت ِ خواهر و برادر از من تشکر میکند.... حتما یک روز میاید که تمام دعواها وقهرها و لجبازی هایشان به پایان رسیده است و آن صلح و آرامش ودوستی عمیقی که بین برادر و خواهرها هست بینشان جریان دارد .... حتما خوشحال خواهد بود ازین همصحبت های مهربان ودلسوز ودوست داشتنی! وخداراشکر خواهد کرد که مادرش ناخواسته باردارشده تا همدمی هایی بیایند برای تنهاییهایش..... برای روزهای سخت زندگی اش و بشوند سنگ صبور و مونس حرفهای نگفتنی اش..... حرفهایی که حتی نمیتواند به مادرش بگوید ... همانطور که من امروز ...   ساعتها حرف دارم برای خواهرهایم.....ساعتها وساعتها ...
18 فروردين 1394

سه سال و چهارماهگی

چشـــــمان تو گل آفتابــــگردانند ! به هـــــر کجا که نگاه کنـــــی ؛ خدا آنجاست .... !! چله نشینی ایا شامل حال مادر دختری چهل ماهه هم میشود؟؟؟   چهل ماهست که تو از بهشت امده ای دختر... چهل ماه... چه زود گذشت...کاش در این چهل ماه اندازه ی یک چله نشینی به خدا نزدیک تر شده باشم... چهل ماهگیت مبارک جان مادر... *** قبلا این پست را نوشته بودم ولی به خاطر اتفاق هایی که پیش اومد دیرتر آپ شد**** ...
10 بهمن 1393

روزهای دلنشین

آنقدر غرق در این روزهای دلنشین هستم و هرروز برایم دوست داشتنی و سرشار از تجربیات جدید و لحظات خواستنی است که دلم میخواهد هرلحظه ی این روزها را قاب بگیرم و برای همیشه در مقابل دیدگانم بنشانم که وقتی نشده برای نشستن و نوشتن از شیرینیشان ...  دخترک در یک اقدام کاملا ناباورانه مهدکودکی شد... چیزی که حتی در خیالم نمیگنجید... خدا میداند چه حسی داشتم وقتی که اسم زیبایش را روی برچسب های کوچک مینوشتم و روی تک تک وسایلش میچسباندم... وصف ناشدنی بود حالم... خوشحالی همراه با بغضی عجیب... من هیچ مهد کودک های اینجا را نمی پسندیدم و اینگونه بود که کلا فکر مهد رفتن عسل را از سر بدر کرده بودم اما وقتی به طور معجزه آسایی دیدم نزدیکترین مهد به محل سکو...
1 دی 1393

سه سالگی

دخترم، قلب من  سه ساله شدی در اوج حیرت و ناباوری من... حیرت از گذر سریییییع زمان ...  سه سال باتو بودن یعنی به اندازه ی یک عمر خوشبختی... به اندازه یک عمر ترقی... به اندازه یک عمر تغییر ... سه سال با تو بودن یعنی خود ِ خود ِ عشق ... بهار عمرت سبز  نازنینم .  دلم برایت همه ی خوبی های دنیا رو میخواهد. همه ی زیبایی های دنیا نثار قلب مهربان و زیبایت عزیزم . چه باشم چه  نباشم تو باشی همیشه، پر از شادی و سرشار از امید ...  پر تلاش و مهربون بمون جان ِ مادر . محمد رضا و محمد صدرا عزیزهای خاله (پسر خاله ها) امیر مهدی عزیز خاله *****بعداً عکس دار شد ...
10 مهر 1393

طعم این روزها2

توی ماشین آهنگ هم در حال پخش، میگه بابا اهمتن بزار.... مهتی اهمتن!!!!!     بعد کلی فکر کردن تازه فهمیدیم داره میگه مهدی احمدوند..... بعدش آلبوم درخواستی را پیدا کردیم گذاشتیم توی پخش برگشته میگه نه این بده اون یکی اهمتن میگه تو حلق من!!!!!  اشاره به سمت گلوش!!!!!!!! بازم بعد کلی فکر کردن تازه فهمیدیم خانوم آهنگ نارفیق از مهدی احمدوند را میخواد که میگه «رفاقتو تو حق من امشب تموم کردی رفیق» «تو حلق من»  «تو حق من» حالا من موندم این نیم وجبی از این آهنگ چی فهمیده یا میفهمه که نه یه بار بلکه صدبار بهش گوش داده و همخوانی هم کرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همه آهنگ را حف...
26 شهريور 1393

طعم این روزها

شیرینی این روزهایمان از دخترکمان است. هر لحظه برایمان اعجازی از سخن در آستین دارد. از حرف های فیلسوفانه بگیر تا شوخ طبعی هایش و سوالهای پشت سر هم که حتی فرصت پاسخ دادن نمی دهد................ ************ رفته بودیم سفر سمت سنندج و بانه توی مسیر سفر با لاشه یک سگ که تصادف کرده بود مواجه شدیم.... می پرسه: - مامان سگه چی شده؟ من: ماشین بهش زده عزیزم! - کدوم ماشین؟ من: ماشین بزرگه! - کجاست ماشین بزرگه؟ من: پشت سرمون! - کدوم پشت سرمون؟؟؟؟؟ من: همون که نارنجیه! - ماشین نارنجیه مال کیه؟ ............................... (سوال و جواب ادامه داشت) من: مامان جان نگاه اون کلاغارو .......
22 شهريور 1393

روز دختر

  انگار این قانون است که مادرها دخترهایی شبیه خودشان تربیت کنند. اما........ دخترکم،جان ِمادر تو مثل من نباش، همین‌که دختر من هستی برایم کافی است و حس مادرانه‌ام را ارضا می‌کند. فقط همین کافی است. شبیه مادرت نباش، عجول و کم‌حوصله نباش، غصه همه‌چیز و همه‌کس را نخور، یاد بگیر که زیاد فکر نکنی، زیاد متوقع نباشی، خیلی خودت را درگیر دیگران نکن، در همه حال اعتدال را رعایت کن، نظم و انضباط خوب است اما تا جایی که به وسواس تبدیل نشود، مسئولیت‌پذیری خوب است اما فقط مسئول رفتارهای خودت باش، بدان دیگران موظف نیستند در چارچوب قوانین و اصول تو رفتار کنند، به خاطر ساده‌ترین چیزها حرص نخور و...
6 شهريور 1393

عید آمد و عید آمد...

در دعای ابو حمزه ثمالی یک فرازی هست که خدا رو تو رودربایستی میندازیم و به نظرم زیباترین دعاست : إِلَهِی إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ فَفِی ذَلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّهَ فَفِی ذَلِكَ سُرُورُ نَبِیِّكَ‏ اى خدا اگر مرا در آتش برى در این صورت دشمنت (شیطان) شاد مى‏شود و اگر در بهشت برى پیغمبرت شاد خواهد شد وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیِّكَ أَحَبُّ إِلَیْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ‏ و من قسم به خدا یقین دارم كه تو سرور پیغمبرت را از سرور دشمنت به مراتب بیشتر دوست داری . به امید دیدار با خدا در بهشت   اما این روزها حسابی سرشلوغ بودیم و کلی خوش گذ...
7 مرداد 1393