اولین سفر با دوقلوها
گرد ِ جهان گردیده ام، خوبان ِ عالم دیده ام لطف ِ همه سنجیده ام، اما تو چیز ِ دیگری آفاق را گردیده ام، مهر ِ بتان ورزیده ام، بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیز ِ دیگری سفررفته بودیم ...مشهد ...شهر عشق و عاشقی... دخترکم زل می زد به کاشیکاری های سقف دارالحجه اش.... به آینه کاری ها و تشعش نور از لا به لای آنهمه منشور رنگی زیبای آویزان شده به لوسترهای سقفش... از تمام زیارت بارگاهش این است همه ی آن چیزی که هر شب و هرشب سراغش را می گیرد... و من یادم می آید که نشسته بودم رو به روی حرمش و نگاهم به جمعیت عاشق بود... به آن همه زیبایی و میان آن همه نور چرخ میزدیم .... به قلب و روح ...