معجزه تکرار نشدن تکرار
تو هستی و من، هر لحظه با همیم... جز وقت هایی که من سر کارم.... اما فقط همان لحظه هزار تفاوت کوچک و گاهی بزرگ در تمام با هم بودنمان است....
خنده ات... دست زدنت.... و چه ذوقی می کنی از این کارت و به دنبالش نانای کردنت و باز خودت را تشویق می کنی....
این روزها مملو از توست، گاهی کار من می شود شمردن قدم های کوچکت و با هر قدم برایت کف و سوت هوا کردن.... این روزها پر از انرژی هستی.... صبر بسیار می خواهد تمام و کمال در کنارت بودن و کم نیاوردن........ با خود می گویم کاش خدا این موجودات دوست داشتنی را محکم می آفرید تا له نشوند هنگامی که محکم در آغوش می فشاریمشان
این شب ها خیلی بی قراری می کنی که می گویند رنج از پیله در آمدن است که تا سر از پیله به در نیاوری پروانه نشوی..... اما من با خود می گویم کاش همه بچه ها با دندان متولد می شدند..... هرچند لذت دیدن یک خنده بی دندانت را به دنیا نمی دهم.....
این روزها نمی دانم تو بیشتر به من توجه می کنی یا من به تو......هر بار که می ایستی نگاهت به من است که ببینی نگاهت می کنم یا نه؟ و اگر نگاهت نکنم به اشد مجازات محکومم
و با همه اینها یک خنده ات به همه شان می ارزد و سپاس خدای به خاطر همین لحظه ها
و این هم شکار لحظه ها
قربونت برم که عاشق کفشاتی و سعی در پوشیدنشون
و همین طور عشق اینکه این حلقه ها را جا بندازی و دوباره در بیاری و بچرخونی و
بعد بشه فرمون ماشینت و پایش هم بشه دنده ماشین و باز تکرار و تکرار و....