رسماً و قانونن خواهر شوهر شدم و اسماً کوزت
سلام سلام صد تا سلام...!
جونم براتون بگه که این چند وقته اونقدر مراسم بله برون و عقدکنون و ... خان داداشی و خواهری (دوتا عقد توی یه هفته) درگیرمون کرده که وقت سرخاروندن نداشتیم... البته مراسم غیر رسمی شون به این سرعت نبود اما وقتی رو دور افتاد (به خاطر فوت عمو عقب افتاد) یه هو همه چی پشت سر هم اجرا شد... در نتیجه الان که بنده در خدمت تونم دیگه به طور رسمی هم خواهر شوهر شدم و هم خواهر زن (قبلاً هم شده بودم) رفت پی کارش... هر چند جای خواهر کوچیک تره هزارتا خالی بود اما من سعی کردم به نحو احسن نقش اون رو هم اجرا کنم!!!!
به نظرم خیلی لذت داره داداش و خواهر آدم توی یه هفته ازدواج کنن... داداشی که لحظه لحظه کودکی و بزرگ شدن و مرد شدن ش رو نظاره گر بودی و خواهری که حالا خانومی شده برای خودش و حالا میخوان برن خونه بخت....می خوان مستقل بشن و ...
عقد هر دوتاشون محضری بود...
توی عقد داداشی اون لحظه که عاقد داشت ازشون وکالت می گرفت من توی دنیای خودم گم شدم... انگار برای چند لحظه صدای اطراف م رو نمی شنیدم... دلم نمی خواست اون لحظات شیرین رو اشک آلود کنم اما اختیار اشکام دست خودم نبود... یه جورایی برام باور کردنی نبود که این داداشی منه که دیگه داره زن می گیره... همون پسر شیطون و مغرور و کله شق! همون یه دنده پسر مامان! نگاش کن! ببین چه مظلوم شده... چه سر به زیر و باوقار شده... حس می کردم یه دفعه شونه هاش تغییر شکل دادن و ستونی شدن برای برپایی یه زندگی قرص و محکم...
بله! نوبت به این رسیده بود که خواهر داماد بگه عروس خانوم رفته گل بچینه! و خواهر بزرگه که دید من حواسم نیست خودش اینو گفت!....
عروس خانوم رفته گل بچینه...
ولی عقد خواهری همه کاره خانواده داماد بودن خستگیش موند به تن اونا ......
ان شاءالله قسمت همه ی جوونا یه همسر خوب و باخدا
خدایا به حق همه لطف و مرحمتت به زندگی این دوتا عروس و داماد گوگولی عشق و محبت و خوشبختی پایدار عطا کن...
آمین...
زندگی من و تو نداره ما شدنتان را تبریک میگم انشاءالله خوشبخت بشید