دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

شب قدر

بگذار تا بمیرم در این شب الهی                      ورنه دوباره آرم رو روی روسیاهی   چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه                       چندان که باز گردم گیرم ره تباهی   چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما                       دل مرده می‏شوم باز با غمزه گناهی ...
28 مرداد 1390

هفته 27

عسل مامانی حالت خوبه؟   با این تکون های شیرینت عشق دنیا رو یه جا تو دل من و باباییت می ریزی! فدای اون قد و بالای نازت بشم مامانی که داری روزای اخر مهمونیتو تو کلبه دل مامانی می گذرونی...... وقتی رفتم سونو بازم طبق معمول هزار تا فکر و خیال بد تو ذهنم داشتم که وقتی رو تخت دراز کشیدم و دیدم که چه جوری قلبت برای زندگی من و بابا تند تند می زنه چنان حالی شدم که مونده بود های های گریه کنم.  بابایی هم چنان دقیق به تپشای قلب مهربونت نگاه می کرد که دیدن چشماش برای من به اندازه شیرینی صدای قلب تو عسلکم.   عسل زندگی ما! کوچولوی 1 کیلو 100 گرمی  من، تو سونوگرافی اقای دکتر گ...
27 مرداد 1390

سوغاتی ها رسید

سلام عسلم نفس مامان! روز پنج شنبه لباسات به دستم رسید. همونایی که داده بودم بابابزرگت و مادر بزرگت از مكه برات بيارن . نمی دونی چه عطری داره. بقیه لباسا و وسایلتم باباجون و مادري زحمت كشيدن برات گرفتن. شرمنده این همه لطفشونم. خدا کنه بتونم محبتشون رو جبران کنم.  راستی وروجک! خوب شیطونی می کنیا. از حالا نمی ذاری شبا بخوابم. همش داری ورجه وورجه می کنی بنده خدا بابایی هم از خواب بیدار می شه. طفلی بابایی هم بدخواب شده. دوستت داریم عسلم. این روزای باقی مونده رو توی تقویم روز به روز نه! ساعت به ساعت می شمرم تا تموم بشن. دعا می کنم سالم و صالح باشی و باعث سربلندی من و پدرت. ...
28 تير 1390

طلوع خورشید

  طلوع نزدیک است اگر بخواهیم ظهور تو زیباتر از ظهور همه‌ی زیبایی‌هاست چشم به راه زیباترین بهاریم خدایا انتظار چقدر دیر می‌گذرد با صد نگاه خسته، صدا می‌زنیم تو را بیایید همه منتظر آمدنش شویم ******************** مـژده‌ی آمـدنت قیمـت جـان می‌ارزد تاری از موی تو آقـا به جهـان می‌ارزد ...
25 تير 1390

دلتنگ شنیدن صدای اناالمهدی

  دلتنگم آقا ؛ دلتنگ ديدنت ؛ دلتنگ شنيدن صداي انا المهدي ت ... تا کجای عمر باید هر شب درانتظار تو ستاره بشماریم٬ تا کدام روز و ماه باید مسافر دنیای غفلتها باشیم ٬ یامولا !   بیا ٬ که سقف آسمان زندگیمان را ابر جهل و فساد پوشاند !بیا٬ که زمین تشنه باران است ! بیا ٬ که جگرهایمان را فراق٬رتگ سرخش را باخته است ٬ بیا از درون سوخته ایم ٬ مولا بیا ای مرهم دلهای خسته !   نمی دانم قلم سنگی برای دوری توچه می نویسد ٬ ولی همین را می دانم که او نیز هجاهای نام تو را دوست دارد و بی معطلی می نگارد . بیا ٬ که قلب شیشه ای انتظارمان در هر بار ترکی برمی دارد و صبرمان راخزان به یغما می برد ...
25 تير 1390

اگه تو نبودی

          عسل ماماني...... اگه تو نبودی اگه تو نبودی ....اگه تو رو نداشتم.....اگه خدا تو رو به من نمیداد .....من از کجا باید میفهمیدم که این حس قشنگ که توی همه دنیا فقط یک مادر داره چیه..... اگه تو نمیومدی توی دلم من اینقدر بزرگ نمیشدم.....تو جوانه سبز مامانی....تو همه زندگی منی.... اگه تو نبودی ....من این همه احساس متفاوت رو کجا تجربه میکردم؟؟؟ گل مامان اگه تو نبودی اگه تو نمیومدی ....من از کجا عشق همراهمو با چشمام میدیدم؟؟ تو به همه زندگی من رنگ پاکی زدی...منو با عشق همراه کردی.....صبر رو به من یاد دادی...        عسل مامان...
23 تير 1390

شروع ماه هفتم

بسم الله. شروع هفتمين ماه گل دخترم ، عسل مامان سلام. این چند روز فرصت نشد که برات بنویسم. امروز هفتمين روز از هفتمین ماهه گلم. باورم نمی شه پاييز امسال سه نفر می شیم.      مثل یه رویا می مونه. یه رویای شیرین و دلچسب. یه رویای صورتی. بابايي خيلي  منتظرته گلم. نمی دونی چه اشتیاق عجیبی تو نگاهشه وقتی گزارش حرکتات رابهش می دم .   پرنسس خانوم! این روزا خیلی شیطون شدی. دیگه حرکت کردن و تکون خوردنات با چشم هم قابل دیدنه. خیلی لذت بخشه، خیلی. وقتی تکون می خوری، وقتی لگد می زنی یه چیزی تو قلبم تکون می خوره. یه حس غریبی زیر پوستم می دوه. می دونم مثل یه چشمه زلال و پاک جاری می شی تو ...
17 تير 1390