دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

محرم

  کودک را گفتم : محرم نزدیک است یادم باشد برایت تبل و زنجیر بخرم. بغض کرد و گفت : یادت باشد رفتی عزاداری حسین (ع) آبروداری کنی! یادت باشد غذای نذری برای چشم و هم چشمی نپذی! یادت باشد موهایت را فشن نکنی ،  شلوار جین نپوشی ،  صورتت را زینت و صفا ندهی ،  چشم در چشم نامحرم خودی نشان ندهی! یادت باشد برای خواندن نوحه با کسی نجنگی ،   یادت باشد محرم لباس سیاه بر تن روح و جان کنی،  روی شیطان را کم کنی ،  دست یتیمی را بگیری ،  چای ریز عزاداران حسین(ع) باشی،  بی آنکه کسی بفهمد کفشهایشان را جفت کنی! یادت باشد آبروداری کنی ،  نه اینکه بگویی زینب فاطمه که داغ دار سیلی خوردن های رقیه سه سال...
25 آبان 1391

رسماً و قانونن خواهر شوهر شدم و اسماً کوزت

سلام سلام صد تا سلام...! جونم براتون بگه که این چند وقته اونقدر مراسم بله برون و عقدکنون و ... خان داداشی و خواهری (دوتا عقد توی یه هفته) درگیرمون کرده که وقت سرخاروندن نداشتیم... البته مراسم غیر رسمی شون به این سرعت نبود اما وقتی رو دور افتاد (به خاطر فوت عمو عقب افتاد) یه هو همه چی پشت سر هم اجرا شد... در نتیجه الان که بنده در خدمت تونم دیگه به طور رسمی هم خواهر شوهر شدم و هم خواهر زن (قبلاً هم شده بودم) رفت پی کارش... هر چند جای خواهر کوچیک تره هزارتا خالی بود اما من سعی کردم به نحو احسن نقش اون رو هم اجرا کنم!!!! به نظرم خیلی لذت داره داداش و خواهر آدم توی یه هفته ازدواج کنن... داداشی که لحظه لحظه کودکی و بزرگ شدن و مرد شدن ش رو نظار...
25 مهر 1391

به مناسبت فوت عموی عزیزم

دل من گریه بیشتر می خواد دل من پس چرا تو زنده ای ، پس چرا نفس می آد روحت شاد عموی عزیزم   گل دخترم سلام فرشته کوچولوی مادر هیچ وقت نمی خواستم خاطرات ناراحت کنندم را اینجا ثبت کنم اما از دست دادن عموم یه چیز دیگست ، می خوام وقتی بزرگ شدی بدونی چه عزیزی را از دست دادیم و سعی کنی یادش همیشه برات زنده باشه فدات بشم گلم ...
15 مرداد 1391

روز مادر

  روز مادر مبارک                 وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت: " باران احمق " این است معنی مادر ...
23 ارديبهشت 1391

سوغاتی ها رسید

سلام عسلم نفس مامان! روز پنج شنبه لباسات به دستم رسید. همونایی که داده بودم بابابزرگت و مادر بزرگت از مكه برات بيارن . نمی دونی چه عطری داره. بقیه لباسا و وسایلتم باباجون و مادري زحمت كشيدن برات گرفتن. شرمنده این همه لطفشونم. خدا کنه بتونم محبتشون رو جبران کنم.  راستی وروجک! خوب شیطونی می کنیا. از حالا نمی ذاری شبا بخوابم. همش داری ورجه وورجه می کنی بنده خدا بابایی هم از خواب بیدار می شه. طفلی بابایی هم بدخواب شده. دوستت داریم عسلم. این روزای باقی مونده رو توی تقویم روز به روز نه! ساعت به ساعت می شمرم تا تموم بشن. دعا می کنم سالم و صالح باشی و باعث سربلندی من و پدرت. ...
28 تير 1390

هفته 13

گل ناز مادر سلام امروز سیزده هفته و 2 روزه که توی وجود من لانه کردی. هر روز که تو در وجودم رشد می کنی و بزرگ میشی احساس مادرانه من و حس پدرانه بابایی هم انگاری با تو رشد میکنه. بیشتر بهت فکر میکنم بیشتر در موردت حرف می زنیم. و یه جورایی بیشتر برنامه هامون را به خاطر تو تنظیم میکنیم. حس جالبیه عزیزم. سال نوی امسال که امروز 16 روزشه برای من و بابایی با حس شیرینی شروع شد. این اولین نوروز بود که تو هم همراهمون بودی. بهار دلم دیروز با پدرت برای سونو بار دوم رفته بودیم و همونجا متوجه شدیم پسرخاله ات محمد صدرا بدنیا اومده. یعنی 15 فروردین. موقع سونو با خواهش از دکتر خواستم جنسیتت را برامون بگه که گفت به احتمال ضعیف دختر باشی و دقیق نیست. ...
16 فروردين 1390

حس مادری

جان مادر سلام حس مادری ..... غریب..... دوست داشتنی. نمی دانم چطور این حس تمام زندگی را تحت شعاع قرار می دهد. شاید یک راز بین هر مادر و خدا. رازی سر به مهر.... امروز 10 بهمن 89 جواب آزمایش مثبت بود. خدا را هزار هزار بار شکر.                           
10 بهمن 1389