دوری
گل همیشه بهارم سلام
برای اولین بار دو روز و سه شب از تو دور بودم و بی نهایت سخت گذشت.... چقدر دلتنگت بودم حتی دلتنگ بی قراری های شبانه ات ....
نمایشگاه کتاب تهران....چقدر جای تو خالی بود... جای تو در آن همه شلوغی و همهمه ی بچه ها چون حفره ای در دلم بود....چون بغضی بر گلویم...
وقتی بچه ها رو میدیدم که با ذوق کتاب هارو تماشا میکردن لحظه ای نمیتوانستم فکرت رو از سرم بیرون کنم و مدام پیش نظرم بودی که از ذوق دیدن اینهمه کتاب چقدر چهره ات دیدنی میشود...
از نمایشگاه کتاب امسال سهم ما دوری بود.... امید زندگی من... دلم میخواست مسافت نزدیک بود و راه کوتاه تا تورا همراه خود میبردم و غرق شعف میشدم از تماشای چهره ی هیجان زده ی تو...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی