شيرين زبونی
عزیز 22 ماهه من هر روز دایره ی لغاتت بزرگ وبزرگ تر میشود ....انقدر که از این رشد سریع وبی وقفه ما جا مانده ایم انگار.... مثل طوطی های سخنگوی خانگی همه ی حرفها را تقلید میکنی وتقریبا بیشترشان را درست تلفظ میکنی.... کاربرد فعلها را یاد گرفته ای وبیشتر جمله میگویی تا کلمه!
جمله هایی که قند را توی دلم آب میکند... " لیییییلا بیا" ... " لیییییلا بیشین"..... لیییییلا بییییم" ..... لیییییلا باشو" و....
واز برق چشمان وخنده های پدرت هم پیداست که توی دل او هم شوقی کمتر از دل من نیست وقتی میچسبی به آغوشش ویکریز میگویی " بابایی دَ دَ بییییم"..." بابایی بییییم بازی"...." بابایی بَتَنی بخوییم"....
وکلمه ای که به غایت شیرین تلفظش میکنی " سَنام" است....آنقدررررررررشیرین ودلچسب که مزه اش از تمام شکلاتها یی که تا به حال خورده ام خوبتر است....وقتی که مدام میروی ومیایی و تکرار میکنی "سَنام" ومیخندی از ته دل....
وقتی که به استقبال پدرت میروی و دست راست را دراز میکنی ومیگویی "سَنام"...
وقتی می روی پشت صندلی یا مبل قایم می شوی و میگویی "عسلی نیییس" و این یعنی دلت بازی قایم موشک می خواهد... و بعداز دقیقه ای میپری بیرون وفریاد میزنی " سَناممممم"
هر بار هزار بار در دلم میگویم " سلام به روی ماهت عزیز دل مادر" ......
پ ن: کفش های شماره ی 23 ، دیگر پشت پاشنه ی پاهایت خطی سرخ و دردناک می گذارد وتو هر چند قدم یک بار می گویی: لیییلا.....ناخووووون!
رَدّش روی دلم مانده...یک ردّ سرخ ودردناک... .