در آستانه 22 ماهگی
روزهای مهمی را پشت سر می گذاریم هر دوی ما. هر مرحله از بزرگ شدن و بالیدنت که می گذرد با خود می اندیشم از این مرحله مهم تر نیست و چند صباح که می گذرد می بینم سخت تر و مهم تر هم می شود. آرام آرام مستقل می شوی نازنینم و بندهای وابستگی ات را از من جدا می کنی. دلخوشم که این میان دلبسته تر می شوی اگر از وابستگی هایت به من کم می شود....این را از شبها موقع خواب می فهمم که صورت چون برگ گلت را به صورتم می چسبانی تا خوابت ببرد. از نیمه شبهایی می فهمم که بیدار می شوی و دستم را روی صورتت می گذاری تا با گرمی دستانم به خواب بروی فرشته کوچکم. از بارها و بارها بوسیدنم می فهمم وقتی دستهای کوچک و ظریفت را دور گردنم حلقه می کنی... چشم در چشمم می دوزی و بعد لبهایت را محکم روی گونه هایم فشار می دهی...
خدا را برای بالیدنت شکر نازنین دخترم
پ ن: توی عکس ها کاملاً مشخصه که تا دوربین را ببینی می خوای که دستت باشه عکس گرفتن از تو سخت ترین کار شده