مشهد 2
امروز که سر بر حرمت می آیم
انگار تمام عشق کامل شده است
ای ضامن آهو ! به غریبی سوگند
دل کندن از این ضریح مشکل شده است
باز دل را به دریا زدیم روز شنبه 26 اسفند مسافرت سه نفره ما شروع شد، شب را کرج خونه هلیا جون دختر عموی شما موندیم و صبح روز بعد از مسیر سمنان به مشهد رفتیم ، هوا بر خلاف انتظارم کاملاً بهاری بود و از سوز و سرما خبری نبود، نزدیکی های ساعت 19 روز یکشنبه به مشهد رسیدیم تا زائر سرایی که بابایی رزرو کرده بود را پیدا کنیم شد ساعت 20:45 خلاصه اینکه تا وسایل را به اتاقمون ببریم دوش بگیریم شد نیمه شب و دیگه زیارت را گذاشتیم برای صبح روز بعد.
ساعت 6 صبح دو شنبه 28 اسفند با نوازش های شما نفس مادر که انگشتات را روی صورتم می کشیدی و مامان مامان می کردی و مرتب بوسه های آبدار روانه گونه ام بیدار شدیم و بعد از آماه شدن به سمت حرم حرکت کردیم. (ناگفته نمونه چون مشهد در شرق کشور قرار داره هوا هم زود تاریک میشه و هم زود روشن و ما به این اوضاع عادت نداشتم نماز صبح روز اول قضا شد)
دفعه اول که به حرم رفتیم شما در آغوشم بودی و این بار در کنارم راه می رفتی، قدم به قدم های کوچکت به سوی حرم شیرین بود و پر از خاطره اونقدر شیطون که فرصت عکس گرفتن را به من نمی دادی...........
وقتی از کنار شهرداری مشهد رد شدیم چند کبوتری اونجا بودند که شما فرشته کوچوی من نمی تونستی ازشون دل بکنی از آقایی که اونجا بودن مقداری گندم گرفتم تا شما بهشون دونه بدی و کلی ذوق کردی.
از شلوغی حرم و بزرگی و ابهتش شگفت زده شده بودی نمی دونستی به چی نگاه کنی و همش دست منو می گرفتی که به همه جا سرک بکشی. کنار ضریح به قدری شلوغ بود که نتونستیم جلو بریم و فقط از دور سلامی عرض کردیم.
عصر سری به فرهنگ سرای بهشت زدیم و بعد هم می خواستیم از صنایع دستی مشهد دیدن کنیم که گفتند چیز خاصی نمیشه پیدا کرد و باید به طرقبه بریم اما چون دفعه های قبل اونجا رفته بودیم قیدش را زدیم و به سمت مراکز خرید روانه شدیم .
روزهای بعدی هم به همین منوال گذشتن یعنی صبح ها می رفتیم حرم و عصرها خیابان گردی و کلی لباس خوشکل خرید کردی یه بار که می خواستی همون داخل بوتیک لباس نو را بپوشی و من با کلی خواهش راضیت کردم تا خونه تحمل کنی.
روز سال تحویل حرم به قدری شلوغ بود که درها را بسته بودن و ما جلوی در ورودی حرم رواق شیخ طوسی سال نو را آغاز کردیم. البته باید یاد آور بشم سال 92 شروع و پایانش مصادف شده با شهادت بانوی دوعالم مادر ائمه که ازشون درخواست شفاعت و سلامتی برای خانوده ام و تمام دوستانی که التماس دعا داشتند را خواستم.
در اولین روز بهاری یعنی 1 فروردین هم رهسپار خانه شدیم تا عید دیدنی ها را شروع کنیم.
دوستشان دارم ، میدانی؟ زیبایند. انگار خوب بلدند آدم را خواب کنند.توی دستهایت مهربانی موج میزند وقتی انهارا با لطافت روی صورتم میکشی. دستهایت هنرمندند. هنر دل بردن... هنرساختن... از سرانگشت هایت عشق میچکد دخترکم.............
زیبا ترینم زندگی پر است از پستی ها و بلندی ها، زیبا یی ها و زشتی ها، روزهای غنچه ام را لبریز کن از آسانی ها و زیبایی ها و پناهش باش در هر چه سختی و ناملایمات است. آمین.