دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

گلکم عیدت مبارک

1391/1/7 8:29
377 بازدید
اشتراک گذاری

عیده شده و شش ماه گذشته؛ شش ماه پیش تو یه همچین روزهایی خدا به من و بابایی عیدی داد و تو عسلم مهمون خونه ما شدی.

شش ماه، شش ماه طلایی؛ اوج رشد، فعالیت و یادگیری.

 توی این مدت هر روز یه کار تازه یاد گرفتی و یه حرکت تازه انجام دادی. روزهای اولی که اومده بودی آنقدر کوچولو بودی که فکر می کردم برای بزرگ شدنت من راه طاقت فرسایی در پیش دارم گرچه این راه چندان هم آسون نبود اما با وجود شیرینی های شما این سختی ها لذت بخش شد و این ماهها به سرعت طی شد.

چهل روز اول با ترس و دلهره گذشت.

بعد پنجاه روز یواش یواش خندیدن را یاد گرفتی؛

ماه چهارم پر از تلاش و تکاپو برای حرکت، تمام سعی خودت رو می کردی و به سختی دمر می شدی اما بعدش می موندی چی کار کنی و جیغت به هوا می رفت؛

از 4/5ماهگی به خاطر اشتیاقی که به سفره نشون دادی مامان غذای کمکی شما رو با سرلاک شروع کرد. صدای خنده هات تمام فضای خونه رو پر می کرد و خنده های صدادارت دل مامان رو ضعف می بره.

تو ماه پنجم عمرت اولین مسافرت و اولین زیارت عمرت رو تجربه کردی و چه خانوم بودی توی این مسافرت؛ توی این ماه شیراز و اصفهان رو دیدی و با اخلاق خوبت دل خاله هات  رو هم بردی.از  همین ماه دیگه مثل خانوم ها زود می خوابیدی. وای که مامان برای این کار چه مبارزه ها که نکرد!

توی 5ماهگی معنی غریبه و آشنا رو خوب فهمیدی گرچه اولین بار برای یه آشنا (آقاجونت) لب برچیدی.

حالا دیگه به راحتی غلت می زنی و سرت رو بالا می گیری. معنی تنهایی رو خوب می فهمی، فقط میخوای مامان بغلت کنه تا آروم بگیری.

وماه ششم؛ هر روز تجربه یه غذای تازه خانوم خانوما حسابی شیکمو شدی! حالا دیگه با غلت زدن خودت رو به هر چیزی که میخواهی میرسونی. معنی دالی رو خوب می فهمی و فقط دوست داری یکی بیکار باشه و باهات دالی بازی کنه و شما غش غش بخندی.

می بینی! اینها نصف تحولات نوزاد کوچولوی من توی این 6ماه هم نیست اینها همه اون چیزاییه که مامان یادش بود. اینها تحولات یه نوزاد 3کیلو و 300گرمیه که روز اول که اومد خونه حتی دست و پاش رو هم به زور تکون می داد. فقط شیر میخورد و میخوابید و حالا بعد 6ماه حواست نباشه توی کل خونه چرخیده و صدای آوازش همه جا رو پر کرده.

الان که این چیزها رو نوشتم شما خیلی آروم و معصوم خوابیدی و من از نگاه کردن به صورت قشنگت دلم می لرزه و جز شکر خدا به خاطر این رحمتش حرف دیگه ای روی لبم نمیاد.

هنوز عکس هات آماده نیست برات بزارم، به زودی ..........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مریم مامان نخودچی
7 فروردین 91 12:23
سلام مرسی که اومدی وبلاگم.... برات رمز خصوصی میزارم.... بخونن.... حق بهم میدی...
تارا
8 فروردین 91 16:22
سلام ممنون از حضور گرمتون! من که فعلا از بچه میترسم!هنوز هم ازدواج نکردم! نی نی نازی دارید!خدا حفظش کنه!