شهريور نامه
*صفحه مانیتورو دو قسمت کردم نصفش مال من نصفه دیگه اش حنَنی( حسنی) پخش میکنه واسه شما ...منو با دستت هل میدی عقب میگم چیه مامان ؟؟؟ میگی مامانييييي بروووووو .... عجب زمونه ای شده!!!!!
*این روزها پیشرفت خوبی در حرف زدن داری .......... خیلی از کلمه ها را می گی و خیلی از حرفهات هنوز نامفهومه.......... عزیز دلم عاشق وقت هایی هستم که با اشتیاق تموم سعی می کنی با زبون کودکانه و قشنگت برامون یه موضوعی را تعریف کنی.
*عشق اینروزهای من دخترک ملوسی که از صبح تا شب خودتو مثل پیشی توی بغلم جا میکنی . اینروزهام پر از بوس و بغل و ارامشه. خداجونم شکرت که اینروزها را با وجود عسلم دلچسب کردی.شکرت خدای مهربونم.
هر روز از بودنت شادمانترم. هر لحظه از شیرینی وجودت سیراب میشوم.
*این روزها خواهری عروس شد و خاله ای راهی خانه ی بخت.... این روزها برادری داماد شد و دایی ؛ مرد خانه ای.... این روزها بابا باجناق دار شد ... و مادر؛ خواهر شوهر....
* این روز ها هم عروس داشتیم و هم جشن سالگرد ازدواج و هم روز دختر و هم تولد در پیش داریم...
کاش قدردان لحظه ها بمانیم و با بی مهری لذتشان را به باد ندهیم.
اینهم شهریورنامه ی نود و دو. اینروزها یکم سرم شلوغه. هم باید برای مراسم تولد دخترک برنامه بریزم و هم تولد پدر. خلاصه که بسی مشغله داریم.خدایا همتی!!!