عروسی - آله تاله
31 مرداد عروسی خواهر عزیزم به قول خودت آله تاله (خاله طاهره) برگزار شد....که واقعا موجي از شور و هيجان و شادي و ... برامون به همراه داشت. خيلي خوب بود و به هممون خيلي خوش گذشت و جاي همه خالي. واقعا خواهر و برادر زیاد داشتن نعمت بزرگیه. بس كه وجودشون لذتبخشه.
تو هم که پا به پاي ما خريد كردی و از چيزي عقب نموندی. اول دو دست لباس برات خريديم تا كوتاه اومدی كه من هم بتونم دو دست لباس بخرم و بعد دو جفت كفش برات گرفتیم.
روز عروسي هم با اينكه ظهرش نخوابيدی ولي خوب همراهي كردی و توی آرایشگاه هم که همراهم بودی و همش می گفتی لییییلا عسل آراش (عسل آرایش کنه)
شب عروسی هم كلا از روي سن پايين نيومدی و می خواستی با کفش های من برقصی .... بالاخره موفق شدی کفش های منو پوشیدی و منم عین این بدبخت ها بدون کفش نشسته بودم تا خسته بشی و کفش هام را پس بدی که بعد از چند دقیقه خسته شدی و کفشهام را پس دادی. زياد منو تحويل نمیگرفتی و بيشتر خودت برا خودت مي رقصيدی. اول عروسي يكم رفته بودی تو فاز اينكه بايد كنار عروس بمونی. بعد از داماد خجالت کشیدی و ديگه كلا وسط بودی. آخر شب هم از خستگی نمیدونم کی خوابت برد.
فرداي عروسي هم یه ربع یه بار یاد عروسی می افتادی و کِل میکشیدی. (انقدر حالت کِل کشیدنت قشنگه کاش میتونستم بدون اینکه متوجه بشی ازت فیلم بگیرم)....
و حالا بی صبرانه منتظر عروسی دایی هستیم....