شیطنت های هشت ماهگی
عزیزم هفته اول از هشت ماهگی را تموم کردی و حالا دیگه تنهایی می شینی و دیگه اینکه یاد گرفتی دست بزنی و هیچی اندازه صدای دست زدن خودت خوشحالت نمیکنه
هوراااااااااااااااااا بزن دست قشنگه رو
دیگه اینکه گاهی بابا را صدا می زنی و وقتی من میگم بابا سرت را طرف بابات می چرخونی، قررررررررررربونت برم عزززززززززززیزم...
و امااااااااااااااا وقتی از دست مامانی ناراحتی
تندتند می گی دا دا دا دا،
فکر کنم شکایت مامانی را به مادر جون (مامان بابا) می گی،
عروسکم
اصلاً مزه غذای خودت را دوست نداری نه سرلاک و نه حریره لب نمی زنی و وقتی به زور بهت می دم آنجنان عق می زنی که نگووووووووووووووووو ولی وقتی سفره غذای ما را می بینی همچین خودت پرت می کنی که همه رو می ریزی به هم ، آخه گلکم نمک برا شما خوب نیست ...........
نفس مامان
تا ازت غافل می شم می ری گوشه تخت ما و شروع می کنی به کندن نخ های روتختی و اونا را می خوری، آخه گلم مگه نخ هم مزه داره؟؟؟ اونوقت بابایی میگه حتماً مزه سرلاک خوب نیست!!! چه چیزا... !!!
و.....
وقتی توی ماشین نشستیم یا مبهوت رانندگی بابایی می شی و مخصوصاً زل می زنی به دنده و یا سریع می پری که بشینی جای بابا و فرمون بگیری تو دستای کوچولوت