دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

طلوع خورشید

  طلوع نزدیک است اگر بخواهیم ظهور تو زیباتر از ظهور همه‌ی زیبایی‌هاست چشم به راه زیباترین بهاریم خدایا انتظار چقدر دیر می‌گذرد با صد نگاه خسته، صدا می‌زنیم تو را بیایید همه منتظر آمدنش شویم ******************** مـژده‌ی آمـدنت قیمـت جـان می‌ارزد تاری از موی تو آقـا به جهـان می‌ارزد ...
25 تير 1390

دلتنگ شنیدن صدای اناالمهدی

  دلتنگم آقا ؛ دلتنگ ديدنت ؛ دلتنگ شنيدن صداي انا المهدي ت ... تا کجای عمر باید هر شب درانتظار تو ستاره بشماریم٬ تا کدام روز و ماه باید مسافر دنیای غفلتها باشیم ٬ یامولا !   بیا ٬ که سقف آسمان زندگیمان را ابر جهل و فساد پوشاند !بیا٬ که زمین تشنه باران است ! بیا ٬ که جگرهایمان را فراق٬رتگ سرخش را باخته است ٬ بیا از درون سوخته ایم ٬ مولا بیا ای مرهم دلهای خسته !   نمی دانم قلم سنگی برای دوری توچه می نویسد ٬ ولی همین را می دانم که او نیز هجاهای نام تو را دوست دارد و بی معطلی می نگارد . بیا ٬ که قلب شیشه ای انتظارمان در هر بار ترکی برمی دارد و صبرمان راخزان به یغما می برد ...
25 تير 1390

اگه تو نبودی

          عسل ماماني...... اگه تو نبودی اگه تو نبودی ....اگه تو رو نداشتم.....اگه خدا تو رو به من نمیداد .....من از کجا باید میفهمیدم که این حس قشنگ که توی همه دنیا فقط یک مادر داره چیه..... اگه تو نمیومدی توی دلم من اینقدر بزرگ نمیشدم.....تو جوانه سبز مامانی....تو همه زندگی منی.... اگه تو نبودی ....من این همه احساس متفاوت رو کجا تجربه میکردم؟؟؟ گل مامان اگه تو نبودی اگه تو نمیومدی ....من از کجا عشق همراهمو با چشمام میدیدم؟؟ تو به همه زندگی من رنگ پاکی زدی...منو با عشق همراه کردی.....صبر رو به من یاد دادی...        عسل مامان...
23 تير 1390

شروع ماه هفتم

بسم الله. شروع هفتمين ماه گل دخترم ، عسل مامان سلام. این چند روز فرصت نشد که برات بنویسم. امروز هفتمين روز از هفتمین ماهه گلم. باورم نمی شه پاييز امسال سه نفر می شیم.      مثل یه رویا می مونه. یه رویای شیرین و دلچسب. یه رویای صورتی. بابايي خيلي  منتظرته گلم. نمی دونی چه اشتیاق عجیبی تو نگاهشه وقتی گزارش حرکتات رابهش می دم .   پرنسس خانوم! این روزا خیلی شیطون شدی. دیگه حرکت کردن و تکون خوردنات با چشم هم قابل دیدنه. خیلی لذت بخشه، خیلی. وقتی تکون می خوری، وقتی لگد می زنی یه چیزی تو قلبم تکون می خوره. یه حس غریبی زیر پوستم می دوه. می دونم مثل یه چشمه زلال و پاک جاری می شی تو ...
17 تير 1390