زمزمه
نشسته ام پشت مانیتورم و فکر میکنم که حتما روزی میاید که دخترک برای داشتن ِ نعمت ِ خواهر و برادر از من تشکر میکند.... حتما یک روز میاید که تمام دعواها وقهرها و لجبازی هایشان به پایان رسیده است و آن صلح و آرامش ودوستی عمیقی که بین برادر و خواهرها هست بینشان جریان دارد....
حتما خوشحال خواهد بود ازین همصحبت های مهربان ودلسوز ودوست داشتنی! وخداراشکر خواهد کرد که مادرش ناخواسته باردارشده تا همدمی هایی بیایند برای تنهاییهایش..... برای روزهای سخت زندگی اش و بشوند سنگ صبور و مونس حرفهای نگفتنی اش..... حرفهایی که حتی نمیتواند به مادرش بگوید ... همانطور که من امروز ...
ساعتها حرف دارم برای خواهرهایم.....ساعتها وساعتها میتوانم یکریز برایشان درد ودل کنم وغر بزنم وخالی شوم..... میتوانیم ساعتها حرفهای درِ گوشی بزنیم وهمه چپ چپ نگاهمان کنند....!!!میتوانیم آنقدر بخندیم وحرفهای صدمن یک غاز بزنیم که همه به عقلمان شک کنند !!!میتوانیم ساعتها توی مراکز خرید ازین فروشگاه به آن بوتیک و ازین مغازه به آن پاساژ بچرخیم و خسته وهن هن کنان به هم دلداری بدهیم که چیزهایی که خریده ایم خیلی خوشگل اند وچقدر بهمان میامدند !میتوانیم توی عروسیها وجشن ها شبیه به هم موها وصورتهایمان را آرایش کنیم وهمه بگویند که چقدرررر شبیه همید....میتوانیم ازهم انتقاد کنیم و همدیگر را سکه ی یک پول کنیم و قهر کنیم و بجنگیم و باز یک ساعت بعد انگار نه انگار......
همه ی اینها فقط درکنار خواهر و برادر هم خون امکان دارد.... هرچند خیلی دوستها میتوانند مثل خواهر و برادر به آدم نزدیک باشند.... اما باز میشوند مثل ِ خواهر و برادر! وهیچچچچچ گاه ....هیچ گاه آن حس نزدیکی وانسی که آدم با خواهر و برادرش تجربه میکند را نخواهند داشت....
وخدا میداند چقدرررررر برای دخترکم خوشحالم حالا....
هرچند میدانم روزها وشبهای سختی انتظارم را میکشند ....
اما به روزهایی فکر میکنم که بچه هایم هم دیگر را دارند.....وتنها نیستند..... و میدانند کسی هست دراین دنیا که بعداز مادرشان عاشقانه دوستشان خواهد داشت وبرایشان مهربان ودلسوز خواهد بود....!