طعم این روزها
شیرینی این روزهایمان از دخترکمان است. هر لحظه برایمان اعجازی از سخن در آستین دارد. از حرف های فیلسوفانه بگیر تا شوخ طبعی هایش و سوالهای پشت سر هم که حتی فرصت پاسخ دادن نمی دهد................
************
رفته بودیم سفر سمت سنندج و بانه
توی مسیر سفر با لاشه یک سگ که تصادف کرده بود مواجه شدیم.... می پرسه:
- مامان سگه چی شده؟
من: ماشین بهش زده عزیزم!
- کدوم ماشین؟
من: ماشین بزرگه!
- کجاست ماشین بزرگه؟
من: پشت سرمون!
- کدوم پشت سرمون؟؟؟؟؟
من: همون که نارنجیه!
- ماشین نارنجیه مال کیه؟
............................... (سوال و جواب ادامه داشت)
من: مامان جان نگاه اون کلاغارو ......... (جهت عوض کردن موضوع)
- کلاغا چکار می کنن؟
من: دونه میخورن؟
- دونه چی میخورن؟
...... (و همچنان سوالهای بی ربط و با ربط)
من: مامان جان آب میخوری؟ (بازم جهت عوض کردن موضوع)
- آب خریدی؟ بستنی برام نخریدی؟
من : نه مامان جان آب توی فلاکس داشتیم؟
- چرا بستنی نخریدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و ..............
سفرمون با دخترک کنجکاو و پرچونه به خوشی گذشت............... (این ژن پرحرفی را از خودم به ارث برده)
************
به تموم سرکشی ها و علم استقلال برافراشتن هاش حالا رک گویی هم اضافه شده. چندروز پیش سر سفره غذا با پدرش صحبت می کردم که برگشت و رو به من گفت : مامان لیییلا اول غذاتو بخور بعد حرف بزن.... و من کلی خجالت کشیدم از این حرفش ولی چیزی نگفتم و توی دلم قند آب شد.....