طبیعت
زندگی در کنار یک فرشته دو سال و 4 ماهه زیبا می گذرد … خیلی زیبا
برای گذشتنش باید در لحظه ها حضور داشت. باید صبور باشی. باید یک شکارچی باشی در انتظار دریافت نشانه ها از سوی دخترک.
من صبور بودم اما صبورتر شدم. زمان هایی که کنار دخترم هستم تمام حضورم برای اوست. با هم رشد می کنیم و این رشد را دوست دارم. جنس با هم بودن های من و عسل عوض شده است. چند روز پیش سوره اخلاص را برای چندمین بار میخواندیم و حالا قبل از اینکه من کلمه ای بیان کنم عسل سوره را از حفظ می خواند. بعد از اینها بود که یک دریافت درونی داشتم: عسل بدون من هم مهارت های مورد علاقه اش را دنبال می کند. من از امروز برای تقویت ارتباط مادر و دختریمان و عمیق تر کردنش استفاده کنم تا آن زمانی که باید کنار دخترم باشم. و مادر بودن شاید همین باشد!
فرصتی شد که ما هم به پیک نیک برویم و بعد یک کوه پیمایی سه نفره. من برنامه ریز خوبی نیستم، اما عاشق اعدادم. به همین دلیل تا صرف صبحانه و آماده شدن نزدیک ظهر شد.
شال و کلاه کرده از خانه آمدیم بیرون. ابتدا به سمت زمین کشاورزی پدری رفتیم. راه افتادیم با سرعت مورچه ای .
بعد ناهار خوردیم (دستور تهیه جوجه کباب از وبلاگ آشپزی های مامانم)
ترشی و ماست و حتی دوغ همگی خونگی هستن. تنها نون از بیرون خرید شده
بیرون از خانه کثیفی خیلی برای ما معنا ندارد. ( یکی نیست بگوید مگر داخل خانه معنا دارد؟) مگر اینکه قرار باشد خوراکی بخوریم که نیاز به دست تمیز باشد. دست نزدن یعنی حذف یکی از حواس مهم بدن؛ لامسه!
آقای پدر شروع می کند به صحبت از بلندی کوه و اینکه چه چیزهایی ممکن است آنجا باشند.
(ماشین از این بالا پیداست. یعنی ببینید دخترکم چقدر کوه پیمایی کرده) همه مسیر را خودش بالا رفت.
بعد بوته گیاهان . عسل یکی از شاخه ها را می خواهد . طبیعت سخاوتمندانه مربی انسان می شود.
در آخر هم یه حمام گرم و دلچسب
روزهایی که مختص خودم و عسل است زمان کافی میذارم. دخترکم خیلی خووووب با خودش بازی می کنه. من عاااشق زمان هایی هستم که در اتاقشو میبنده تا تو اتاقش نقاشی کنه یا پازلشو بچینه.