سرسره 2
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ما یه اشتباهی کردیم و برای دخترک یک سرسره خریدیم . از روزی که این سرسره وارد خانه مان شده همه زندگیش شده سرسره ... تمام اسباب بازی هاش هم دلشون سرسره میخواد حتی کتابها.....
فقط و فقط درخواست سرسره میشه اونقدر بازی کرده و عروسکهاش را هم بازی داده که دیگه شدن جزء لاینفک زندگیمون... یعنی نه سر سفره میاد غذا بخوره و نه میشه جایی بریم چون باید سرسره را هم ببریم.... هر روز چشمش که باز میشه میگه آخ جون بابایی سرسره خریده بعد تموم عروسک ها را میریزه وسط و دونه دونه بازیشون میده ...... مثلاً پیرزن توی کتاب کدو قلقله زن میخواد سر بخوره یا کلیپ حسنی نگو یه دسته گل را ریختم تو گوشی حالا اونم دلش میخواد سرسره بره ... یا میشولک قصه مون یا آقا سگه یا آقای خجوش (خرگوش) و موش و...... گاهی هم گیر میده زنگ بیزن ممد بیاد ..... زنگ بیزن پاسا بیاد ... یا حووسیین بیاد (زنگ بزنم پسر عمه هاش محمد و پارسا و پسرعموش حسین) شب هم موقع خواب همین ماجراست با غلظت بیشتر..... به این صورت که اولش میخواد فقط خودش یه کم بازی کنه بعد میخواد آقا سگه را بازی بده و بعد .... که قرار میزاریم 10 دقیقه بازی کنه بازهم آخرش یه سوز و گدازی راه میندازه که بیا و ببین... آخرش میگه:"من اینو دوست ندارم این یکی رو بیارم" تا همه را بازی نده ول نمیکنه.... وروجک از حالا داره منو میپیچونه!!!!
خلاصه که بساطی داریم ما....
آقا سگه و خانوم خرگوشه و جناب نی نی که معرف حضور هستند دلشون سرسره میخواد
اینجا هم شنل قرمزی و مادر بزرگش دارن سرسره بازی میکنن
اینم حسنی نگو یه دسته گل که از توی گوشی میخوان بازی کنند
ببخشید عکس ها زیاد بود ... واقعاً گزینش شده بود وگرنه بازی های دخترک و اسباب بازی هاش بیشتر از اینهاست******