موقعیت های مختلف
*****داره کارتون فوتبالیست ها نگاه میکنه .... سوباسا را در حال غذا خوردن دیده .... اومده میگه مامانی سوسالیسا داره عَم میخوره. (عم همان خوردنیست) منم عم میخوام .... (سوباسا و فوتبالیستها را قاطی کرده)
منم با سرعت باد رفتم از تو یخچال یه موز را نصف کردم دادم دستش خورد. دوباره میگه مامان عَم بیده... این بار با سرعت نور رفتم نصف دیگه موز را آوردم دادم دستش و خوردش....
{حالا تصور کنید مادری شگفت زده را} (بس که دخترک هیچی نمیخوره فکر میکنم توهم زدم)
*****دیروز صبح خیلی زود بیدار شد و تا نزدیکی های عصر هم نخوابید. بعد از خواب عصر بیدار شده نمیتونه چشاش را باز کنه میگه اااااااااااااااااااااای چشمام میسوزه چشمام باز نمیشه....
بعد از کلی گریه و زاری دست و صورتش را شستم خوابش بپره بیدار شه... بعد هم لوازم آرایشی را بهونه کرد منم دادم دستش شاید گریه اش بند بیاد... .... تا شب که دوباره بخوابه همش بی قراری میکرد . امروز دوباره صبح زود بیدار شده میگه سلام مامانی من بیدار شدم... گریه نمیکنم..... آلاش (آرایش) کردم ......قشنگ شدم.
***** توی اوتاقش داره بازی میکنه.... توی پذیرایی پدرش داره شونه منو ماساژ میده... وقتی اومد با این صحنه مواجه شد رو به من همراه با داد و اخم میگه بروووووووووو کنار .... آی آی پشتم درد میتنه (درد میکنه) .... بابا پشتم درد میکنه ماساژژژژژ بیده.....
***** صحبت از مهد کودک پسر عمه اش بود که میگفت دیگه مهد نمیره و به جاش کلاس کاراته میره. برگشته میگه من میرم مهد کودک ... با اتوبوس میرم. ....
**** كيف منو خالی کرده ... بهش میگن مامان جان جمعش کن... میگه نمیخورمش که !!!!!!!!!!!
*****توی پست بعدی حتماً با عکس بر میگردیم