2 سال و 2 ماه و 2 روز
دخترم اين روزها بي نهايت مهربان و دوست داشتني شده.
كلا عسل از آن دسته بچه هايی است که بدشان مي آيد توي بغل بفشاريشان و نوازششان كني. اما اين روزها به قول پدرجانش خيلي محبتي شده مي آيد مي نشيند توي بغلمان بوس هاي خوشگلي ميكندمان ديدني. قبلا تا ميگفتيم عسل يه بوس ميدي ميگفت نععععععع و فرار ميكرد. اما الان همانطور كه صورتش را يك وري گرفته با آغوش باز به طرفمان مي آید. خلاصه روزهايي داريم با هم عشقولانه....
همچنان کتاب خوندن را دوست داره و نقاشی کشیدن را (خط خطی کردن دست و پای خودش). از ميان رنگها اصلي ها (زرد و آبی و قرمز) را ميشناسد و سیاه ، سفید، سبز و صوتلی (صورتی) و ناینجی (نارنجی).... بقیه رنگ ها هم همه یا صوتلی هستند یا ناینجی.
ديروز انگشتم را محكم گرفته با خودش كشيده ام توي اتاقش بهش ميگم "چي ميخواي مامان جون؟" ميگه: الاش بيده من آلاش ندارم : (وسایل آرایشی بده، من آرایش ندارم!!!!) اونوقت بود كه ميخواستم درسته قورتش بدم.
صبح هاخروس سحر است هفت صبح بيدار ميشود و ميگويد مامانيييييي سَلام.
از ميان ميوه ها عاشق انال ( همان انار خودمان) است و بعد ميرود سراغ نارنگی و پرتقال.
يه گاو بادي داره كه سوراخش كرده هروقت كه هوس ميكنه سوارش بشه و بازي كنه ميره مياره ميده به باباش ميگه "باد" بچه ام به خيالش پدرش تلنبه است!!! بعدش هم يه «به نام ادا» (به نام خدا) ميگه تا بازی بپر بپرش با اقا گاوه شروع بشه.
خانوم كوچولوي ما همچنان با عزمي راسخ میخونند و ادامه ميدهند یا حسین یا ابوالفضل... (هنوز توی حس ایام عزاداری مونده)
و در آخر دخترک هر شب قبل از خواب میرود سمت دستشویی و میگوید میسکاک (مسواک)......
اینم قالب دست خانوم کوچیکه در دو سال و دوماهگی.... هنوز رنگش نزدیم تا کامل خشک بشه...