دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

همان جشن فارغ التحصیلی

1392/7/29 9:37
509 بازدید
اشتراک گذاری

حتما دوستانی که با ما آشنا هستن کمی تا قسمتی به اخلاقیات دخترکوچولوی من آشنا هستن اما اینهارو برای خودم مینویسم و هم برای کسانی که ممکنه بعدها برای کسب تجربه به این خونه ی کوچیک سری بزنن .

عسل کوچولوی من از دسته بچه های فعال با انعطاف پذیری زیاد است و این انعطاف پذیری زیاد یعنی کمتر نظم پذیر است و سخت میشود به زندگیش نظم داد. در عوض تا دلتان بخواهد احساساتی و گرم است. در بعضی مواقع چنان مهربان میشود که هزارجور قربان صدقه تان میرود و ناگهان با کوچکترین مخالفتی چنان آتشفشان خشمش فوران میکند که سخت بتوان در این گیر و دار از جزغاله شدن گریخت. هرچند که بطور کلی خوش خلق است اما زیاد نباید مخالفت با رفتارهایش را علنی اعلام کرد. از طرفی گستره توجهش به شدت بالاست و در مقابل قطع فعالیت های مورد علاقه اش به شدت پایداری میکند. و سخت میتوان حواسش را پرت کرد مگر با ارائه ی جایگزینی بس هوس آور. 

از طرفی دیگر آستانه ی حساسیتش هم بالاست یعنی زیاد به سر و وضع و غذا و لباس و ...حساسیت ندارد و این سهل گیری هرچند خوب است اما معایبی هم دارد و ان اینکه بطور کلی اگر تمام سر و رویش کثیف باشد یا با مدادهایش همه جا را رنگی کرده باشد نه زیاد اهمیت میدهد و نه نگران میشود. حالا به همه ی اینها اضافه کنید مطیع و فرمان بردار نبودنش را و اینکه میخواهد همیشه اختیار عمل دست خودش باشد. یعنی با شنیدن فرمان بریم دستشویی کلا از در مخالفت و مقاومت در می آید. و از همه مهمتر اینکه دخترک خیلی اهل ریسکه و از دیدن واکنش اطرافیان خواه خوشحالیشون یا حتی عصبانیتشون ناراحت نمیشه. یعنی بدش نمیاد ببینه در مقابل این رفتارش بقیه چه واکنشی نشون میدن.حالا همه ی اینها را گفتم که بگویم به نظرم چنین بچه ای هرچقدر هم که صبر کنی خودش برای ایجاد تغییراتی که البته اولش کمی هم دردسر دارد پیشقدم نمیشود.

اصل مطلب را میخواستم رمزیش کنم تا فقط دوستانی که علاقه دارند بیان و رمز بگیرن و بخونن اما بعد دیدم خب زوری که نیست هرکی حالش بد میشه خودش نره ادامه مطلب

لطفا تهویه هارا روشن کنید چند دقیقه ای در دستشویی خواهیم بود( احتمالا فقط مادرها میتوانند درک کنند.)

 

ما هم مثل اکثر مادرها یک تجربه ی نا موفق در زمینه از پوشک گیرون خانومی داشتیم انهم در 18 ماهگی که در مقابل مقاومت های بی حد و حصرش برابر مای بی بی کوتاه آمدیم و تصمیم به اجرای پروژه گرفتیم. که الحق و الانصاف خوب هم همکاری کرد و کلا پی پی را میگفت ولی در مورد جیش همانا و این شد که بعد یک هفته کلا به توصیه دوستان بیخیال شدیم و دوباره پوشکش کردیم.

 بهرحال این بار اول بود و بعد هم دوماهی خواستیم استراحت بدهیم که خورد به ماه رمضون و استرس آبیاری بر روی فرش ها و بعد هم مراسمات جشن و عروسی ... کلا تا شهریور بیخیال بودیم ولی کمی درباره اش صحبت میکردیم که به هیچ وجه زیر بار نمیرفت. بعد دوباره استارت پروژه را زدیم و دریافتیم که دخترک نه تنها میداند کی جیش دارد بلکه میتواند تا یک ساعت یا بیشتر خودش را نگه دارد و این کشف دلیل قاطعی بر امادگی جسمی اش برای شروع داشت و صد البته نشان دهنده ی روحیه ی مقاومتی اش در مقابل هر تغییر وضعیت بود.

در مقابل کنایه ها و دلسوزی های اطرافیان فقط یک نفر بود که به روی مبارک خودش نمیاورد و ان من بودم و فقط با گفتن هنوز زمانش نیست از سر رد میکردم. و فقط روزها بازش میگذاشتم که در این چند روز به شدت مشغول ابیاری گلهای قالی بود انچنان که در بعضی از نقاط گلهای قالی دچار رشدی غیرعادی و سریع گشتند. و حتی بعضی روزها تا سه ساعت خودش را نگه میداشت تا من دوباره برای خواب ظهر پوشکش کنم اونوقت کارش رو میکرد.

در همین زمان بود که دریافتم بهترین راه برای از بین رفتن این حساسیت این است که خودم را به بیخیالی بزنم و کمی از فشاری که احساس میکردم متوجه عسل شده کم کنم(در صورتی که اصلا از دید دیگران فشاری درکار نبود وهمه میگفتن بهش سخت بگیر که اشتباه بود و خداروشکر من این اشتباه را مرتکب نشدم) بهرحال چند هفته ای عسل را پوشک میکردم و به طور منظم هراز گاهی پوشکش را که البته خشک بود باز میکردم و کلی درباب خشک بودن پوشکش تعریف میکردم و پوشک بعضا خشک را ناز میکردیم  تا اینکه کم کم شروع کرد به همکاری. و انگار از این خشک بودن پوشک کیفور میشد چون تا میگفتم بریم پوشک خشکتو ببینیم نازش کنیم به راحتی روانه ی دستشویی میشد. این روش ادامه داشت تا جایی که فهمیدم به خوبی قادر به کنترل ادرارش هست.

این شد که از فردایش طی مراسمی پوشک هارا جمع کردیم و گفتیم اقای مغازه دار دیگه به ما پوشک نمیفروشه و این چندتایی که داریم را باید نگه داریم برای وقت مسافرت. و یه عالمه برچسب هم خریدیم و چون دخترک با رفتن به مکان مورد نظر مشکلی نداشت قرار بر این شد که در ازای هربار عملیات موفق در دستشویی یک برچسب پو یا قورباغه یا چیز دیگری جایزه بگیرد و انهم نه از ما بلکه از عمو پورنگ مهربون. (چون از بس خودمان جایزه داده بودیم دیگر حنایمان رنگی نداشت) و خب دخترک قبول کرد. و گاهی به راحتی و گاهی به سختی روانه ی دستشویی میشد و کارش را در انجا میکرد. و کلا بالاخره ما توانستیم بهش نظم بدهیم. اما شبها همچنان بعد از خوابیدنش پوشک میشد و صبح قبل از بیداری باز میشد و وقتی دیدیم خشک است تصمیم گرفتیم شبها هم پوشکش نکنیم. که باز سر از نو سخن از نو. و شبها هم دیگر خشک نبود و حتی از خیسی لباسش بیدار نمیشد. که خدا را شکر با بدقلقی و بد اخلاقی مواجه نشدیم و خیلی ورای تصورمان بود اینهمه همکاری شبانه. و این شد که بعد از قریب به دو ماه تلاش مستمر ما هم موفق شدیم که این امر خطیر را به سرانجام برسانیم.

*

*

*

و اما انچه که کار مرا در ابتدا سخت کرد این ها بود:

 اینکه یکی دوبار که میدانستم توان نگهداشتن خودش را دارد وقتی بعد از چهل دقیقه در دستشویی بودن و مرور هزارباره ی کتابهایش(من نمیخواستم اینقدر توی دستشویی بمونه خودش بیرون نمومد) و کلی اب بازی در بدو خروج اقدام به گلکاری میکرد از کوره در رفتم وبا رفتارم باعث شدم تا حدودی احساس گناه کنم.

و اما انچه که مرا یاری کرد:

اول: جمع کردن یکباره ی تمام پوشک ها از سطح خانه و اجرای مراسمی که نشان دهد دیگه از پوشک خبری نیست.

دوم:یاری طلبیدن از پرستار گرامی برای یاداوری هزارباره ی دستشویی رفتن به خانومی.

سوم: بی خیالی کامل درباره ی آبیاری احتمالی گلهای فرش.

و اخر از همه تشویق به اینکه اگر برچسب هدیه از عمو پورنگ میخواد باید مثل بچه های بزرگ جیشش رو بگه .که واقعا عالی بود اونقدر که عشق برچسبه این دختر.

*

این بود خلاصه ی انچه که مادر این دوماه تجربه کردیم. امید که این لحظات در دستشویی ماندن برایتان سودی داشته باشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (28)

مامان سهند و سپهر
29 مهر 92 12:58

عزيزم منم عاشق سيب زميني سرخ كرده هستم فقط بخاطر اينكه مدام از معايبش مي شنويم سعي مي كنم كمتر بپزمش.
سهند و سپهرم كه عاشقشن!
بهرحال اين روشو امتحان كن اگر تا حالا خودت درستش نكرده بودي.
خيلي باحال ميشه
قسمت ابتداي متن و خوندم و ادامه مطلب رو در فرصت بعدي ميام و مي خونم خانمي الان بايد برم.

مرررررررررررررسي
مامان مرمر
30 مهر 92 1:51
سلام دوست خوب ومهربونم از اینکه منو برای مشکل تکلم پسرم راهنمایی کردین ازتون تشکر میکنم.عزیزم مطالبت را خیلی با حال مینویسی به خصوص قسمت آبپاشی روی گلهای قالی را خیلی خوب اومدی عسل خانوم را با اجازه در لینکستان خودمون جا دادیم خوش اومدی

سلام
خواهش ميكنم. این لطف شما را می رسونه
مامان سهند و سپهر
30 مهر 92 9:49
وايييي ماماني نگو كه من هلاك شدم در اين راه سخت
ولي بهت تبريك ميگم كه موفق شدي بالاخره. من كه فعلا بيخيالش شدم
كنترل هردوشون خيليييييي سخته برام

خد امي دونه كي بتونم موفقيت كسب كنم. البته ما هم همه جاي فرشامون گلهاش به طرز عجيبي رشد كردن
ولي خب گفتم تا سال ديگه صبر كنم بعد بدمشون قالي شويي.
خدا صبر و تحمل ما مامانا رو زياد كنه
مبارك باشه عسل خانوم يكي ديگه از نشانه هاي بزرگ مستقل شدنت و به مامان مهربونت نشون دادي آفرين دختر خوشگلم
خسته نباشي ماماني مهربون

حق با شماست. اتفاقاً با خودم فکر میکردم شما چی میکشی با این دوتا وروجک. فکر میکنم تا 30 ماهگی شون دندون رو جگر بذارین
مامان سهند و سپهر
30 مهر 92 12:03
واييييي چه خوب تا 30 ماهگي
چقدر بهم زمان دادي
با كمال ميل مي پذيرم
چون همش فكرم درگير بود
دقيقا مثل عسل جون سهند منم اصلا ديگه دوست نداره بياد دستشويي نميدونم چرا
اگر هم بياد دو ساعت طولش ميده تا رنگ دمپايي رو انتخاب كنه آخرشم يه لنگه از قرمز يه لنگه از زرد ميپوشه!!!! نميدونم چرا

اخی عزیز دلم تنوع طلبه خوب...
مامان یسنا
30 مهر 92 12:30
این موفقیت بزرگ رو به شما و وروجکتون تبریک میگم راستی من پرسیدم اهل کجایی؟؟؟؟ اینم بگم خیییییییلی خوب مینویسی. آفرین
م
30 مهر 92 19:26
تمام لذت عمرم در این است / که مولایم امیرالمومنین است . . . عید شما مبارک
م
30 مهر 92 19:37
غدیر، بهاى هر چه بهاران، طراوت قطره قطره‏ ى باران عطر دل‏ انگیز نعمت ولایت و موهبت هدایت مبارک باد
الهام مامان محیا
30 مهر 92 21:05
واسه چی خانومی؟!
نکنه خواهر افشاری؟
زود بیا بگو


اومدم
گـُ لـ ی
1 آبان 92 8:51
سلام صبح بخیر ..

عزیز ایمیل داری راجع به بیمه عمر واست توضیح بدم ؟!

سلام
صبح شما هم بخير
خيلي ممنونم. ایمیل را تو کامنت نوشتم. اگه نیومده توی وبلاگ، آدرس ایمیل هستش
الهام مامان محیا
2 آبان 92 1:27
مامان عسل که اسمت رو نمیدونم!!!
الان وقت کردم نصف شبی همه ی پست رو با دقت بخونم
تجربه های جالبی بود ممنون که در میان گذاشتی
امیدوارم با محیا گلی از این ماجراهای سخت سخت نداشته باشم
توکل به خدا

سلام. اسمم را که توی چند تا پست گفته بودم.
شیرین هاش بیشتر از سختیهاش بوده. بعدشم من سعی کردم خاطرات بد را اینجا ننویسم که یه وقت بوی غصه نگیره...
بازم ممنون از محبتتون
الهام مامان محیا
2 آبان 92 1:28
روزی که خدا گل خلایق سرشت
بالای در بهشت اینگونه نوشت
بی مهر علی ورود اکیدا ممنوع
با حب علی بیا که بازست بهشت
"عید ولایت بر
نی نی وبلاگیها مبارک "


ممنون هزیزم. عید شما هم مبارک
مامان سهند و سپهر
4 آبان 92 8:23

عيدتون مبارك


عید شما هم مبارک
مامان سهند و سپهر
4 آبان 92 9:42
سلام عزيزم
مشكوك زدي نكنه ويار داري؟؟
ديگه سيب زميني سرخ شده كه كدبانو گري نياز نداره
كدبانويي از خودتونه با اين غذاهايي كه نام مي بريد برام
واااااااااي چقدر دلم خواست بخورمش
روش تهيه شو برام بگو
من كه نه اسمشو شنيدم نه خوردمش ماماني تا بحال.
دوست داشتي توي يه پست بذار دستورشو.
بوسسسسسسس

نه بابا!!!! عسل برای هفت نسلمون کافیه انقدر که اذیت میکنه. هنوزم شب بیداری دارم باهاش
اگه ته چین دوست داری حتماً از اینم خوشت میاد. به چشم. حتما دستور پختش را میذارم...
مامان سهند و سپهر
4 آبان 92 11:08
ته چين كه عاشقشم واااااااي.
پس حتما بذارش
عزيزم هر غذايي يه لم داره سعي كن وقتي همسرت درست مي كنه لمشو ببيني
اونوقت همه با نيمروهات انگشتشونم مي خورن.
وااااااااااي ماماني كدبانو من عاشق قرمه سبزي هم هستم.
راستي قرمه سبزي رو سرخ مي كني همه چيشو؟
(تچچچ باز ما خانوما نشستيم كنار هم و دستورات غذايي شروع شد )

در مورد قرمه سبزی اره من همشون را سرخ میکنم و رب انار هم داخل سبزی که سرخ میکنم میریزم همون اول همه را با هم میزاره بپزه. و فلفل سبز هم توش میریزم
مامان سهند و سپهر
4 آبان 92 11:10
خصوصي
مامان آلما
4 آبان 92 14:35
سلام. ممنون از تجربه تون که در اختیار ما قرار دادین. منم یه زمانی آلما رو از پوشک گرفتم ولی چون میدید زیاد حساسیت نشون میدم همکاری نکرد. منم یه دوماهی صبر کردم تا بدونه واسمون مهم نیست و پعر7وژه رو دوباره از سر گرفتم.الان هم خودش علاقه نشون میده. به نظرم باید بذاریم زمانش برسه یعنی خود بچه ها علاقه نشون بدن و همکاری کنن. نباید با زور وارد عمل شد. من حتی رفتم یه لگن جدید واسش خریدم چون با اون قبلیه زیاد حال نمیکرد رمز پست وبلاگ رو واستون تلگراف میکنم تا اگه خواستین سری به ما بزنین بی نتیجه نمونین
مامان زینب
4 آبان 92 19:07
سلام خواهش می کنم بیا پست آخرم ببین .
مامانی درسا
5 آبان 92 1:32
عزیزم عسل گلی همیشه شاد باشی و سلامت ..... عیدتون هم مبارک
مامان فهیمه
5 آبان 92 1:46
سلام عزیزم مرسی که به ما سر زدید ،انشالله در اولین فرصت نحوه ی بافت لباسارو توضیح میدم
خدا حفظش کنه نازنین دخترتونوجای من ببوسیدش

سلام خانومی.
لطف دارین شما
مامان سهند و سپهر
5 آبان 92 8:29



مامان سهند و سپهر
5 آبان 92 12:02
كجايين امروز شما ؟

امروز ماموریت اداری بودم
مامان سهند و سپهر
6 آبان 92 8:22
خوش اومدين خسته نباشين خانوم مامور اداري

سپاس فراوون.
مامان سهند و سپهر
6 آبان 92 10:55
مرسي از اينكه تجربه زيبات رو به اشتراك گذاشتي عزيزم
حالا بيا بجاي يه جمله برام توي يه پاراگراف بگو

بيشتر از یه پاراگرافه!!!! یه صفحه کمش هست. ولی میام وبلاگتون میگم
مامان سهند و سپهر
6 آبان 92 12:34
واي مرسي عزيزم كه برام نوشتيش.
ولي خانوم مهربون و خوشگل
اصلا از بابت اين كارت ناراضي نباش و خيلي هم به اين كار خيري كه انجام دادي ببال و خرسند باش.
مهم كاريه كه تو انجام دادي نه كسي كه براش انجامش دادي.
دلت رو صاف و پاك كن و غصه دار نباش كه همشون سر وته يه كرباسن.


مي بوسمت مهربون

منم گفتم که حسرت اینکه کار درست را برای اون که لیاقت نداشت انجام دادم وگرنه کار من درست بوده و خدا همین دنیا عوضش را بهم داد
مامان سهند و سپهر
6 آبان 92 12:36
با اجازه شما چند جمله زيباي آخري كه نوشتي رو ميذارم كه دوستان هم استفاده كنند خانم . واقعا جملات آموزنده و نغزي بود . ممنونم.

خوشحال ميشم
مامان سهند و سپهر
6 آبان 92 13:07
مرسي مهربون من كه همش ميگم خيلي مهربوني ايشالا سالم و سلامت سايه ت روي سر عسل خوشگلمون باشه. ماماني يكم از عسلي عكس بگير بذار برامون . دلمون تنگ شد براش.
مامان فهیمه
7 آبان 92 4:48
سلام دوست عزیز من توضیحات یکی از لباسایی که بافتمو نوشتم اگه مایل بودید به وبم سر بزنید نمیدونم واضحه یا نهکار خیلی سختی بود
مامان سهند و سپهر
7 آبان 92 8:13