دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

هر روز عاشورا و هر جا کربلا

سلام بر حسین (ع) و یارانش. "حسیـــــــــــــــــــــــــن "   نیامد که اشک ما را جاری کند... و نرفت که ما را دلتنگ خود کند... نیامد که ما را سیاهپوش کند... و نرفت که کبودی بر روی سینه ما به جای بگذارد! آمد که امید دوباره دل آدم و فرزندان آدم باشد!  آمد که درهایی که عقل با منطقش بر روی تو بسته بود .. با عشق باز کند!  و در این بین عقل را به سخره گیرد... شاید آمد که بگوید همیشه درمان رفع عطش آب نیست... آمد که بگوید لازم نیست برای سقا شدن دست داشته باشی!  لازم نیست برای شهید شدن جوان بالغی شده باشی... عبدالله سه ساله هم می تواند...حتی یک طفل شیرخوار 6 ماهه هم می تواند... آمد که بساط ما را بر هم زند!...
15 آبان 1392

رنگ ها و شکل های هندسی با طعم کبه

اینروزها که خدا با وجود یه فرشته کوچولو زندگی مارو نقاشی کرده این فرشته خانوم هم بیکار ننشسته و هرروز از خودش هنری در میکنه. عشق اینروزهای دخترک من بعد از اب بازی و رنگ بازی جعبه ی مداد شمعی هاشه و میتونه یک ساعتی با  یه کاغذ و چندتا مداد سرگرم بشه. البته بجز نقاشی روی کاغذهاش روی تمام بدن خودش هم نقاشی میکشه. و تند وتند هم به خودش میگه میدادی شدم یا  چه نازه چه گشنگه امروز میخوام اخرین اثار هنری پیکاسوی خونمون رو اینجا به یادگار بگذارم.   وقتی ازش پرسیدم این چیه کشیدی؟ جواب داد مایی!! (همون ماهی خودمون) وقتی اینارو میکشید زیر لب با خودش میخوند: "به به ماهی..." چند بار هم نشون من داد و برام گفت که ماهی ها با هم دو...
7 آبان 1392

همان جشن فارغ التحصیلی

حتما دوستانی که با ما آشنا هستن کمی تا قسمتی به اخلاقیات دخترکوچولوی من آشنا هستن اما اینهارو برای خودم مینویسم و هم برای کسانی که ممکنه بعدها برای کسب تجربه به این خونه ی کوچیک سری بزنن . عسل کوچولوی من از دسته بچه های فعال با انعطاف پذیری زیاد است و این انعطاف پذیری زیاد یعنی کمتر نظم پذیر است و سخت میشود به زندگیش نظم داد. در عوض تا دلتان بخواهد احساساتی و گرم است. در بعضی مواقع چنان مهربان میشود که هزارجور قربان صدقه تان میرود و ناگهان با کوچکترین مخالفتی چنان آتشفشان خشمش فوران میکند که سخت بتوان در این گیر و دار از جزغاله شدن گریخت. هرچند که بطور کلی خوش خلق است اما زیاد نباید مخالفت با رفتارهایش را علنی اعلام کرد. از طرفی گستره ت...
29 مهر 1392

گویند بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

سفر بودیم...برگشتیم حالا، اما چیزی جامانده...روحمان...در ان همه زیبایی و سکوت و ارامش مطلق... غرق شدیم در عظمت پروردگار ... خیلی خوب بود ...خوب که نه در حقیقت عالی بود. همسفران خوب و سادگی و کلی تجربه . صبح روز چهارشنبه راهی شدیم. مقصد پاوه و جوانرود در استان کرمانشاه. چهار ساعتی راه بود که البته برای ما تا شش ساعت به درازا کشید از بس هرجا عشق کردیم ایستادیم و ذره ذره نوشیدیم ان همه زیبایی و خنکی و طراوت را...  نرسیده به پاوه روستاهای زیبایی بود که البته بار اول نبود انجا میرفتیم اما این بار کجا و ان دفعه کجا. بار قبل من باردار بودم و همین باعث شد نتونیم زیاد بچرخیم. اما اینبار از کل بودنمان در ان تکه از بهشت خدا لذت بردیم. ...
27 مهر 1392

ضیافت با هم بودن

وقتی خانه دار هستی (یعنی در خانه می مانی)، خانه ماندن لطفی ندارد. صبح بلند می‌شوی، خودت را کش و قوس می‌دهی و توی دلت می‌گویی «خب... این هم یک روز دیگه. امروز چی کار کنیم؟» و باز مثل دیروز، مثل روز قبل، مثل همه روزهای دیگر. اما وقتی شاغلی، روزهای خانه ماندن مثل یک ضیافت ویژه هستند. صبح بلند می‌شوی، ساعت را می‌بینی و یادت می‌آید که امروز لازم نیست از جا بپری و بزنی بیرون. دلت می‌خواهد کلی غذاهای جدید درست کنی، کتابهای تازه بخوانی، بازی‌های خوب بکنی. دلت می‌خواهد بیدار کردن دخترت را یک ساعت طولش بدهی، دوتایی بروید حمام و کلی بازی کنی. دلت می‌خواهد این روز ویژه را پر کنی از شادی ...
20 مهر 1392

تولدانه

دوستت دارم عشق کوچولوی من ،   تولدت مبارک   و دعای من بدرقه ی راهت تا همیشه ...  از همه ی دوستان بابت تبریکات پر مهرشون ممنونم ببخشید وقت نشد کامنت هاتون و جواب بدم.  متأسفانه نتونستم خیلی خوب عکس بگیرم از بس که این دخترک مشغول بازیگوشی بود و یکجا بند نمیشد اما خب خدارو شکر به همه خیلی خوش گذشت و فیلمش هم خیلی خوب از کار دراومد. این دوتا گل محمد صدرا و محمدرضا پسرخاله های گل عسل هستن   تولدش تم خاصی نداشت و فقط به خاطر اینکه خودش از توی البوم قنادی این زنبور و انتخاب کرد کیکش این مدلی شد وگرنه من خیلی از چهارچوب خاص خوشم نمیاد. تزئینات خوشگله نههههههههه؟؟؟؟؟؟؟ ...
13 مهر 1392

از سر مهر

  چه زیباست هدیه گرفتن از کسی که نمیدانی کیست که نمیداند کیستی...چه زیباست بی ریا دوست داشته شدن...چه زیباست وقتی خودت فقط خود خودت بدون ان صورتک های همیشگی در دل دوستی باشی دوستی که دستت را بفشارد و برایت در این خانه ی کوچکش کنار خودش جایی باز کند...دوستی که بفرما بزند که بنشینی و هروقت که خواستی از عطر خانه اش پر شوی.... مامان دوقلوها  ممنون که مارا از سر مهر مهمان صفای وجودت کردی...ممنون که یادم می اندازی هنوز مهربانی هست...ممنون ...
13 مهر 1392

دو سالگی

بسم الله العشق... سلام جانِ مادر! همه چیز از آن یک شنبه اهورایی شروع شد. 10 مهر ماه هزار و سیصد و نود. ساعت 20:45. آن لحظه دل انگیز که یک جفت چشم سیاه درخشان نگاه نازنینش را بر من دوخت. و من از نو متولد شدم. حالا من هم دو ساله ام. دو سال لبریز از تو. دو سال زنده به نفس های خوشبویت. دو سال غرق در تو. قدم های نازنینت را که بر چشم هایم گذاشتی. ماه مهربانی بود. چند روزی تا میلاد امام مهربانمان رضا (ع) باقی مانده بود. زبانم قاصر است از لطف شکر نعمتی که به لطف دعایش بر من عنایت شد. دخترکم؛ از لحظه ای که آمدی و شهد شیرین مادر شدن را در جانم ریختی هر آنچه درد و سختی بود به یکباره جای خود را به شعفی وصف ناپذیر داد و من از یاد...
10 مهر 1392

روزهای یک مادر و دختر در آستانه دو سالگی

در آستانه دو سالگی هستیم. روزهایی حیرت انگیز و گاهی شگفت ... گاهی ترسناک. بعضی روزها مثل باران بهاری زیبا و دلچسبی. یعضی روزها مثل غرش ابر هوای زمستان رعب انگیز و ترسناکی. خنده های مستانه ات و دلبری های گاه و بیگاهت .... جیغ های رنگارنگت ... بدخلقی های بی دلیلت . گاهی سخت و یک کلام... گاهی نرمخو و آرام.... گاهی اینقدر مهربان میشوی.....انگار میفهمی که گاهی زیادی میروی روی اعصابم و میفهمی که دیگر طاقتم دارد طاق میشود.... و شاید حس میکنی که چقدر خسته ام ... .میایی  دستهای کوچکت را حلقه میکنی دور گردنم وفشار میدهی وصورتت را میچسبانی به صورتم ویک " عسیزم" ارام را در گوشم زمزمه میکنی ....وبعداز چند ثانیه سرت را بلند میکنی وبه چش...
6 مهر 1392